بر سر سفره آش دوغ درویش عبدالمجید طالقانی
خیلی دوست داشتم حالا که دارم زندگی شهدای روستای مهران طالقان را بازنویسی می کنم آن روستا را بیشتر بشناسم و فهمیده بودم که تنها کتاب در این باره را استاد شعیب مهرانی نیا ـ نفر دوم از سمت چپ ـ نوشته اند. حسین عسکری که این کتاب را نداشت. با کمک دوست باکلاسم محمد اکبری به همسایه ارجمندم آقای مسعود مهرانی نیا رسیدم و از او خواهش کردم تا این کتاب را از عموی ارجمندشان ـ نویسنده کتاب ـ برای ما تحفه بیاورند که نشد. دست به دامان دوست نویافته ام آقای احمدعلی مهرانی شدم و او خوشبختانه هماهنگی کرد تا بتوانیم با نویسنده کتاب ـ عموی همسرشان ـ قرار دیدار بگذاریم.
بعد از نشست هم اندیشی پژوهشگران تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی در استان البرز با مخترع جوان مهندس ابوذر شیرشاهی ـ نفر اول سمت راست ـ و دکتر حسین عسکری ـ نفر دوم از سمت راست ـ و دکتر مهراب رجبی ـ نفر سوم از سمت راست ـ و استاد شاه محمدی راهی خانه استاد شعیب مهرانی نیا شدیم. سه شنبه 24/1/1395. دم نماز مغرب و عشا رسیدیم و پس از چاق سلامتی، نماز مغرب و عشا را به جماعت اقامه کردیم و نشستیم سر سفره دانایی استاد شعیب. تجربه های ناب ایرانی و خارجی ایشان و دکتر مهراب، این دیدار را از دست ما درآورد. گفتند و شنیدیم و خندیدیم و لذت بردیم. همسر استاد شعیب با خون گرمی تمام از ما با آش دوغ لذیذ، پذیرایی کرد و استاد از مهران و درویش عبدالمجید و... سخن گفت. امیرحسین ـ نوه جوان و با ادب استاد شعیب ـ میاندار پذیرایی از ما پیرمردها بود. به دلم نشست و از او بارها تشکر کردم. او بیشتر از این که از خود ما خوشش بیاید از این ذوق زده شد که فهمید دکتر مهراب رجبی برادر استاد مهران رجبی ـ هنرمند شهیر سینما و تلویزیون ـ است.
دو کتاب نفیس درباره درویش عبدالمجید طالقانی داشت که کریمانه پذیرفت تا بیست روز، نزد من، امانت باشتد و من پس از تشکر به ایشان گفتم: اگر خودم بودم این کتاب ها را به کسی امانت نمی دادم. با اکراه از خانه استاد بیرون زدیم و از دکتر مهراب و آقای شاه محمدی جدا شدیم. مهندس شیرشاهی ما را تا پل حصارک همراهی کرد و من و حسین، سرخوش از آن دیدار خوش به خانه برگشتیم. از دوست نازنین هنرمندم علیرضا جهانی نسب خواهش کردم تا با آن دوربین با کیفیت باحالش از تمام صفحات هر دو کتابی که از استاد شعیب، امانت گرفته بودم عکس بگیرد و او این منت را بر من نهاد و چه عکس های خوبی هم گرفت. با همسرم و خواهرزاده های مهربانم ـ محیا و مهسا ـ نشستیم و تمام عکس های آن دو کتاب را با صفحات کتاب ها تطبیق دادیم تا صفحه ای از قلم نیفتاده باشد. برادرم ابراهیم با آقای احمدعلی مهرانی همکارند. صبح شنبه 28/1/1395 کتاب های استاد شعیب را به ایشان دادم تا بدهند به آقا احمدعلی. به آقا احمدعلی و استاد شعیب هم زنگ زدم و برای جا به جایی کتاب، هماهنگی کردم.